مشهور آن است که «موسی» صورت عربی لغت عبری «موشه» است که معنای آن «از آب گرفته شده» می باشد. در آیه دهم از باب دوم سفر خروج تورات آمده است که می گوید: «و چون طفل نمو کرد (دایه) وى را نزد دختر فرعون برد و او را بمنزله پسر شد و وى را موسى نام نهاد زیرا گفت: او را از آب کشیدم».
وجه دیگر را ابن عباس گفته است: جهت تسمیه طفل، به موسى این است که میان درخت و آب افتاده بوده و آب در زبان قبطى (مو) و درخت (سا) است. اما سید عبدالحجت بلاغی با استناد به اینکه در زمان حضرت موسی، دیگرانی هم به این اسم گزارش شدهاند، در این وجه تسمیه تردید وارد کرده است.
حضرت موسی علیه السلام از نسل حضرت یعقوب و تبار بنى اسرائیل بود. جمعى از مفسران و مورخان ذکر کردهاند که: حضرت موسى پسر عمران پسر یصهر پسر قاهث پسر لاوى پسر یعقوب علیه السلام است و هارون برادر او بود از مادر و پدر و در اسم مادر ایشان اختلاف کرده اند: بعضى گفته اند «نحیب» بود و بعضى گفته اند «افاحیه» بود و بعضى «بوخایید» گفته اند، و مشهور قول اخیر است.
حضرت موسی در قرآن
نام حضرت موسى علیه السلام در قرآن کریم، ۱۳۶ مرتبه آمده و فرازهاى برجسته زندگانى و دعوت حضرت موسی در ۳۶ سوره قرآن و در قالب حدود ۴۲۰ آیه بیان شده است. این مطلب نشان مى دهد، که قرآن به عنوان کتاب کامل دعوت و انسان سازى و جامعه سازى به زندگى حضرت موسى توجه زیادى داشته است.
آیات مرتبط با حضرت موسی
در آیات زیر نام حضرت موسی علیه السلام یا داستانی مرتبط با آن حضرت در آنها ذکر شده است:
سوره بقره، آیه ۵۱-۶۷ • سوره بقره، آیه ۹۲ • سوره بقره، آیه ۱۰۸ • سوره بقره، آیه ۱۳۶ • سوره بقره، آیه ۲۴۶-۲۴۸ • سوره آل عمران، آیه ۸۴ • سوره نساء، آیه ۱۵۳ • سوره نساء، آیه ۱۶۴ • سوره مائده، آیه ۲۰-۲۴ • سوره انعام، آیه ۸۴ • سوره انعام، آیه ۹۱ • سوره اعراف، آیه ۱۰۳-۱۰۴ • سوره یونس، آیه ۷۵-۸۸ • سوره هود، آیه ۱۷ • سوره هود، آیه ۹۶ • سوره ابراهیم، آیه ۵-۸ • سوره اسراء، آیه ۱۰۱ • سوره کهف، آیه ۶۰ • سوره مریم، آیه ۵۱ • سوره طه، آیه ۹-۱۹ • سوره انبیاء، آیه ۴۸ • سوره شعراء، آیه ۴۳-۴۸ • سوره نمل، آیه ۷-۱۰ • سوره قصص، آیه ۱۰-۲۰ • سوره احزاب، آیه ۷ • سوره احزاب، آیه ۶۹ • سوره صافات، آیه ۱۱۴ • سوره صافات، آیه ۱۲۰ • سوره شوری، آیه ۱۳ • سوره زخرف، آیه ۴۶ • سوره نازعات، آیه ۱۵ • سوره اعلی، آیه ۱۹.
سرگذشت حضرت موسى در قرآن
آنچه از داستان حضرت موسی علیه السلام در قرآن آمده این است که:
حضرت موسی در مصر در خانه مردى از بنی اسرائیل به دنیا آمد و آن روزهایى بود که فرعونیان به دستور فرعون پسر بچه هاى بنى اسرائیل را سر مى بریدند. مطابق با روایات نقل شده از امام صادق علیه السلام، بنیاسرائیل بر اساس وعدهای که حضرت یوسف به آنان داده بود، در انتظار ولادت موسی و کشتهشدن فرعون به دست او بودند و خبر اعتقاد آنان به فرعون رسیده بود تا اینکه زمانی کاهنان و ساحران دربار به او گفتند که امسال فرزندی از بنیاسرائیل متولد میشود که هلاکت دین تو و قومت به دست او خواهد بود، از این رو فرعون دستور داد به محض ولادت پسری در بنیاسرائیل او را به قتل برسانند.
با این وجود، موسى علیه السلام متولد شد و چند ماهى پس از ولادت، در دامان مادر زندگى کرد، و آنگاه که مادرش بیمناک شد مبادا راز او فاش شود، خداوند بدو الهام فرمود تا موسی را در صندوقى نهاده به رود نیل بیفکند و خداى سبحان قلب او را آرامش بخشید و به وى مژده داد که موسى را به سوى او باز خواهد گرداند و او را به پیامبرى برمی گزیند.
مادر موسى بعد از انجام این دستور، خواهر موسى را در کنار ساحل به همراه فرزند خود فرستاد تا ببیند سرنوشت کودکش به کجا مىانجامد. صندوق به همراه جریان آب وارد قصر فرعون شد و آسیه همسر فرعون به محض آنکه به موسى نظر کرد، خداوند محبت وى را در دلش افکند و لذا از فرعون تقاضا کرد که این طفل را پیش خودشان نگه دارند و فرعون با تقاضای همسرش موافق نموده از قتل او منصرف شد.
فرعون و همسرش برای شیر دادن موسی دایههاى شیرده را احضار کردند، شاید طفل سینه یکى از آنها را بگیرد ولى موسى از همه آنها روى گرداند! تا اینکه خواهر موسى مادرش را به عنوان دایه به آنها معرفی نمود و به این صورت موسی علیه السلام به مادرش برگردانیده شد تا شیرش دهد و تربیتش نماید.
موسی در خانه فرعون نشو و نما نمود تا به سن بلوغ رسید. قرآن می گوید: هنگامی که او به حد رشد رسید و جوانی برومند شد ما به او حُکم و دانش دادیم.
روزی موسی مشاهده نمود که بین فردی از بنی اسرائیل که از طرفداران او بود با مردى قبطى زد و خورد رخ داده است. موسی به طرفداری از پیرو خود به مرد قبطی مشتی زد و او بر اثر این ضربه کشته شد. موسی از مصر به سوى مدین فرار نمود، چون ترس این را داشته که فرعونیان به قصاص آن مرد قبطى به قتلش برسانند. در مدین او به خدمت حضرت شعیب علیه السلام رسید و با یکی از دختران او ازدواج نمود به این شرط که مدت هشت یا ده سال برای شعیب کار کند.
پس از به سر رساندن آن مدت مقرر، موسی به اتفاق اهل بیتش مدین را ترک کردند. در بین راه موسی از طرف کوه طور آتشى دید و چون راه را گم کرده بودند و آن شب هم شبى بسیار تاریک بود، به امید این که کنار آن آتش کسى را ببیند و راه را از او بپرسد و هم آتشى برداشته با خود بیاورد، به خانوادهاش گفت: شما اینجا باشید تا من بروم پاره اى آتش برایتان بیاورم و یا کنار آتش راهنمایى ببینم و از او از راه بپرسم، ولى همین که نزدیک مى شود خداى تعالى از درختى که آن جا بود، ندایش داد و با او سخن گفت و او را به رسالت خود برگزید و معجزه عصا و ید بیضا به او داد و به عنوان رسالت به سوى فرعون و قومش گسیل نمود، تا بنى اسرائیل را نجات دهد.
موسى نزد فرعون آمد، و او را به سوى کلمه حق و دین توحید خواند، و از او خواست که بنى اسرائیل را همراه او روانه کند، و دست از شکنجه و کشتارشان بردارد، و به منظور این که بفهماند رسول خداست، معجزه عصا و ید بیضا را به او نشان داد. فرعون از قبول گفته او امتناع ورزید، و سعی برآن نمود تا با سحر ساحران با معجزه او معارضه کند، و حتی ساحران سحرى عظیم نشان دادند، اژدها و مارهاى بسیار به راه انداختند ولى همین که موسى عصاى خود را بیفکند، تمامى آن سحرها را برچید و دوباره به صورت عصا برگشت. ساحران که فهمیدند عصاى موسى از سنخ سحر و جادوى ایشان نیست، همه به سجده افتادند و گفتند: ما به رب العالمین ایمان آوردیم، به آن کسى که رب موسى و هارون است، ولى فرعون همچنان بر انکار دعوت وى اصرار ورزید، و ساحران را تهدید کرد و ایمان نیاورد.
از آن پس موسى علیه السلام پیوسته او و طرفدارانش را به دین توحید فرا مى خواند و معجزه ها مى آورد، یک بار آنها را دچار طوفان ساخت، یک بار ملخ و شپش و قورباغه و خون را بر آنان مسلط کرد، آیاتى مفصل آورد ولى ایشان بر استکبار خود پافشارى کردند، به هر یک از گرفتاری ها که موسى به عنوان معجزه برایشان مى آورد، مبتلا مى شدند، مى گفتند: اى موسى پروردگار خودت را بخوان و از آن عهدى که به تو داده که اگر ایمان بیاوریم این بلا را از ما بگرداند استفاده کن که اگر این بلا را بگردانى به طور قطع ایمان مى آوریم و بنى اسرائیل را با تو مى فرستیم ولى همین که خدا در مدت مقرر بلا را از ایشان برطرف مى کرد، دوباره عهد خود را مى شکستند و به کفر خود ادامه مى دادند.
ناگزیر خداى تعالى به موسی دستور داد تا بنى اسرائیل را در یک شب معین بسیج نموده از مصر بیرون ببرد. موسى و بنى اسرائیل از مصر بیرون شدند و شبانه به راه افتادند تا به کنار دریا رسیدند، فرعون چون از جریان آگهى یافت از دنبال سر، ایشان را تعقیب کرد و همین که دو فریق یکدیگر را از دور دیدند، اصحاب موسى به وى گفتند: دشمن دارد به ما مى رسد. موسى گفت: حاشا، پروردگار من با من است و بزودى مرا راهنمایى مى کند در همین حال به وى وحى شد که با عصایش به دریا بزند همین که زد، دریا شکافته شد و بنى اسرائیل از دریا گذشتند. فرعون و لشکریانش نیز وارد دریا شدند، همین که آخرین نفرشان وارد شد، خداوند آب را از دو طرف به هم زد و همه شان را غرق کرد.
بعد از آن که خداوند بنى اسرائیل را از شر فرعون و لشکرش نجات داد و موسى علیه السلام ایشان را به طرف بیابانى برد که هیچ آب و علفى نداشت، در آن جا خداوند آنان را اکرام کرد و “منّ و سلوى”، (که اولى گوشتى بریان و دومى چیزى به شکل ترنجبین بود) بر آنان نازل کرد تا غذایشان باشد و براى سیراب شدنشان موسى به امر خداوند عصایش را به سنگى زد، دوازده چشمه از آن جوشید هر یک از تیره هاى بنى اسرائیل چشمه خود را مى شناخت و از آن چشمه مى نوشیدند و از آن من و سلوى مى خوردند و براى رهایى از گرماى آفتاب، ابر بر سر آنان سایه مى افکند.
آنگاه در همان بیابان خداى تعالى با موسى علیه السلام مواعده کرد که چهل شبانه روز به کوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسى از بنى اسرائیل هفتاد نفر را انتخاب کرد، تا تکلم کردن خدا با وى را بشنوند، (و به دیگران شهادت دهند) ولى آن هفتاد نفر با این که شنیدند مع ذلک گفتند: ما ایمان نمى آوریم تا آن که خدا را آشکارا ببینیم، خداى تعالى “جلوه اى به کوه کرد، کوه متلاشى شد”، ایشان از آن صاعقه مردند و دوباره به دعاى موسى زنده شدند و بعد از آن که میقات تمام شد خداى تعالى تورات را بر او نازل کرد آنگاه به او خبر داد که بنى اسرائیل بعد از بیرون شدنش گوساله پرست شدند و سامرى گمراهشان کرد.
موسى علیه السلام بین قوم برگشت، در حالى که بسیار خشمگین و متاسف بود، گوساله را آتش زد و خاکسترش را به دریا ریخت، و سامرى را طرد کرد، و فرمود: برو که در زندگى همیشه بگویى: “لامِساس – نزدیکم نشوید”، و مردم را دستور داد تا توبه کنند، و یکدیگر را به عنوان شرط قبول توبه شان بکشند. آنها این کار را کردند و توبه شان قبول شد. اما دوباره از پذیرفتن احکام تورات که همان شریعت موسى بود سرباز زدند، و خداى تعالى کوه طور را بلند کرد، و در بالاى سر آنان نگه داشت، (که اگر ایمان نیاورید بر سرتان مى کوبم).
سپس بنى اسرائیل از خوردن “منّ” و “سلوى” به تنگ آمده، و درخواست کردند که پروردگار خود را بخواند از زمین گیاهانى برایشان برویاند، و از سبزى، خیار، سیر، عدس، و پیاز آن برخوردارشان کند. خداى تعالى دستورشان داد براى رسیدن به این هدف داخل سرزمین مقدس شوید، که خداوند بر شما واجب کرده در آن جا بسر برید. بنى اسرائیل زیر بار نرفتند، و خداى تعالى آن سرزمین را بر آنان حرام کرد، و به سرگردانى مبتلاشان ساخت، در نتیجه مدت چهل سال در بیابانى سرگردان شدند. تا اینکه در زمان جانشین حضرت موسی توانستند آنجا را تصرف کنند